مهمون ناخوانده
تعطیلات تابستانی ما شروع نشده بود که متاسفانه خودم حالم بد شد اینقدر که روز آخر نتونستم بمونم سرکار و مرخصی گرفتم رفتم خونه اینقدر سرم درد می کرد که چشمام قرمز شده بود استراحت هم بهترم نکرد انقدر حالم بد بود که جون نداشتم امیرعلی را بغل کنم تا اینکه از شدت ضعف مجبور شدم برم بیمارستان و سرم بزنم دکتر تشخیص ویروس گوارشی داد روز بعد هم مشکلات گوارشی اومد سراغم اصلا نفهمیدم شبهای قدر چطور گذشت چون اصلا حال نداشتم از جام بلند شم همینکه من کمی بهتر شدم امیرعلی مریض شد ، تب می کرد و اس اسی شد من که بزرگ بود از پا دراومدم ، بمیرم واسه بچم سه بار امیرعلی را بردیم دکتر ، لب به غذا هم نمی زد کلی اب شد بچم خلاصه هفته اول تعطیلات همش به مر...
نویسنده :
مامانی
8:47