عشق مامانی، امیرعلی جونعشق مامانی، امیرعلی جون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
عشق دومم،امیرپویانعشق دومم،امیرپویان، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی و امیرپویان عشق مامان و بابا

مهمون ناخوانده

تعطیلات تابستانی ما شروع نشده بود که متاسفانه خودم حالم بد شد اینقدر که روز آخر نتونستم بمونم سرکار و مرخصی گرفتم رفتم خونه اینقدر سرم درد می کرد که چشمام قرمز شده بود استراحت هم بهترم نکرد انقدر حالم بد بود که جون نداشتم امیرعلی را بغل کنم تا اینکه از شدت ضعف مجبور شدم برم بیمارستان و سرم بزنم دکتر تشخیص ویروس گوارشی داد روز بعد هم مشکلات گوارشی اومد سراغم اصلا نفهمیدم شبهای قدر چطور گذشت چون اصلا حال نداشتم از جام بلند شم همینکه من کمی بهتر شدم امیرعلی مریض شد ، تب می کرد و اس اسی شد من که بزرگ بود از پا دراومدم ، بمیرم واسه بچم سه بار امیرعلی را بردیم دکتر ، لب به غذا هم نمی زد کلی اب شد بچم خلاصه هفته اول تعطیلات همش به مر...
31 تير 1393

شب زنده داری

نمی دونم چرا دو سه شبه پسرم شبها ساعت 1:30 بیدار میشه و دیگه خوابش نمی ره دلش می خواد بازی کنه حسابی هم سرحاله  و دلش می خواد بازی کنه مثل اینکه صبح شده اصلا هم فکر نمی کنه ما صبح باید بریم سرکار   از طرفی من و بابایی هم ضعف می کنیم بخوابیم منم در جوابش خونه را تاریک تاریک می کنم تا هیچی معلوم نباشه و تو بغلم  قدم می زنیم تا جیگر خوابش بگیره بعد هم اینقدر رو  پاهام تکونش میدم تا بخوابه البته یکشب تا سحر نخوابید ما هم مجبور شدیم سحری بخوریم بعد بخوابیم خدا کنه این تغییر ساعت بیولوژیکی زودتر اصلاح بشه و به روال قبل برگرده ...
22 تير 1393

ورود به 10 ماهگی

این اولین بار است که پسرم وارد 10ماهگی می شود چون تا ماه نهم را یکبار به صورت جنینی هم  تجربه کرده یادش بخیر اون زمان سنش را هفته به هفته حساب می کردم و هر روز برای دیدنش لحظه شماری می کردم اما الان پسرم کنارمونه، شیرین و دوست داشتنی فقط با دیدن عکسهای گذشته است که می فهمم که 9ماهه اون کنارمونه ، داریم بزرگ شدنش را می بینیم داریم باهاش زندگی می کنیم داریم روزبروز عاشقتر میشیم هرروز یک چیز جدید یاد می گیره و باورمون نمیشه هفته پیش نمی تونست اینکارو انجام بده خدایا شکرت پسرم دیگه تو چهاردست و پا رفتن حسابی حرفه ای شده و هرجا اراده کنه سریع می ره یکبار که من و بابایی سرگرم کارهای خودمون بودیم ، دیدیم امیرعلی ...
17 تير 1393

پسرم دیگه آقا شده

در هفته های میانی ماه نهم ،پسر گلم دیگه یاد گرفته چهار دست و پا بره ماشالله در چشم به هم زدنی از یکطرف خونه به طرف دیگه می ره دیگه می تونه از حالت خوابیده به حالت نشسته تغیر وضعیت بده دلش می خواد همه جای خونه سر بزنه خودشم حسابی لذت می بره که می تونه هرجایی بره عاشق حمومه ، برق حموم که روشن میشه جیغ میکشه و دوست داره بره وقتی میره حموم دیگه دلش نمی خواد بیاد بیرون موقع خواب هزار بار حالتش عوض میشه دلش می خواد جاش باز باشه تا حسابی بچرخه می تونه با کمک مبل و میز و دیوار چند ثانیه ای بایسته عاشق بچه ها ست و براشون بال بال می زنه صبحها به سختی ازم جدا میشی دلم برات ریش ریش میشه من: عاشق و منتظر ل...
1 تير 1393
1